مستضعفین تی وی

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ‏ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ‏ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي‏

چهار سخنی که زاهد را تکان داد!

صفحه اصلی

ایمیل مطالب پروفایل مدیر رهبری پشتیبانی

مذهبی
توحید
مهدویت
معاد
نماز
قرآن
احکام
امر به معروف و نهی از منکر
حجاب
اثر منفی دوستی دختر و پسر قبل از ازدواج
ازدواج
محرم
نگاه
ابلیس
گناه
نبوت
روزه
خمس
زکات
عاشورا و امام حسین
آیا می دانید ؟
احادیث ، روایات ، داستان
احادیث ناب
روایات ناب
داستان ناب
کتاب و گفتۀ بزرگان
علمی
اجتماعی
حق الناس
رشوه
مطالب جالب
دیگر مطالب
واقعیات جامعه غرب
تاثیر سایتها و فیلمهای غیر اخلاقی
مد و مدگرایی
پزشکی
مشکلات مبتلا به
دانلود
مناجات حاج منصور ارضی
سید مهدی میر داماد
نرم افزار کاربردی موبایل
دانلود سخنرانی
موبایل
کتاب
نرم افزار
کامپیوتر
نرم افزار
کتاب
اخبار
سینما و تلوزیون
رژیم پهلوی
سخنرانی استاد پناهیان


حجاب
حجاب
روزه
نماز
روزه
امر به معروف و نهی از منکر
نگاه حرام
نگاه
اسرار روزه
روزه درمانی
امر به معروف
نهی از منكر
ماه رمضان
امر به معروف و نهی از منكر
شیطان




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 59
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 75
بازدید ماه : 59
بازدید کل : 17962
تعداد مطالب : 285
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


چهار سخنی که زاهد را تکان داد!

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


زاهدی گوید:

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که ...

افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
 گفت من که غرق خواهش دنیا هستم  چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

منبع :http://narimanparsi.persianblog.ir/

 

دو شنبه 23 تير 1398

 

ماجرای امید بخش ترین آیه قرآن

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است كه روزى رو به سوى مردم كرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن كدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء"(خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد) سوره نساء آیه 48
امام فرمود: خوب است ، ولى آنچه من میخواهم نیست ، بعضى گفتند آیه "و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما" (هر كس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه 110
امام فرمود خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست .
 بعضى دیگر گفتند آیه "قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم" (اى بندگان من كه دراثر گناه، بر خویشتن زیاده روی کرده اید، ازرحمت خدا مایوس نشوید در حقیقت ‏خدا همه گناهان را مى ‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است) سوره زمرآیه53
امام فرمود خوبست اما آنچه مى خواهم نیست ! بعضى دیگر گفتند آیه "و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله" (پرهیزكاران كسانى هستند كه هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى كنند به یاد خدا مى افتند، از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه كسى است جز خدا كه گناهان را بیامرزد)
سوره آل عمران آیه135
باز امام فرمود خوبست ولى آنچه مى خواهم نیست . در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه كردند فرمود: چه خبر است اى مسلمانان ؟ عرض كردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم . امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم كه فرمود:
امید بخش ترین آیه قرآن این آیه است
"واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلك ذكرى للذاكرین"
سوره هود آیه 114

و فرمود: اى على! آن خدایى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشیر و نذیرم قرار داده یكى از شما كه برمى‏ خیزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى ‏ریزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى ‏شود از نمازش كنار نمى ‏رود مگر آنكه از گناهانش چیزى نمى ‏ماند، و مانند روزى كه متولد شده پاك مى ‏شود، و اگر بین هر دو نماز گناهى بكند نماز بعدى پاكش می‏كند، آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد
بعد فرمود: یا على جز این نیست كه نمازهاى پنجگانه براى امت من حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشوید؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همین حكم را دارد.

منبع : http://mstory.mihanblog.com

 

دو شنبه 23 تير 1398

 

شیطان و فرعون

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟

منبع : http://mstory.mihanblog.com

 

دو شنبه 23 تير 1398

 

داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


داستانروزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :

من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !

یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.

دوم می گوید :خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.

سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.

بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !

استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.

خلیفه گفت : ماجرا چیست؟


استاد گفت : داشتم به  دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !

بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟

گفت : نه

بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.

ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟

پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم

استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!

منبع : http://mstory.mihanblog.com


برچسب‌ها: داستان بهلول، داستان کوتاه، حکایت کوتاه،داستان مذهبی، داستان پندآموز، داستان جذاب، داستان ,
 

دو شنبه 23 تير 1398

 

حکایت آن درخت

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»

منبع : http://maher1.blogfa.com

 

دو شنبه 23 تير 1398

 

خطاب مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد به ساس ها

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


 

خطاب مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد به ساس ها

آیت الله جاودان فرمودند:

پدرم گفتند: منزل ما ساس داشت .ساس ها زیاد بودند ، و آزار می دادند. شب های زیادی مرحوم آیۀ الله شیخ مرتضی حمام گلشنی از آزار این ساس ها نمی خوابید. در یک شب تابستان تا صبح نگذاشته بودند که او بخواب رود. ایشان سحر برخاسته وکارهای خودش را انجام داده بود، و بعد نماز صبح خوانده و پس از نماز دراز کشیده بودند. باز هم ساس ها آمده بودند، و خارش بدن نگذاشته بود که ایشان بخواب بروند. بالاخره ساعت هفت از غلطیدن و خارش بدن خسته شده و از جا بلند شدند، و تجدید وضو کردند. در درگاه اتاق خودشان رو به قبله ایستادند. آنجا فرمودند: ساس ها! خدا راضی نیست شما مرا این مقدار آزار دهید. بروید!

بعد از آن مشاهده کردیم ساس ها بصورت دسته جات منظم از این اتاق ها کوچ کردند، و بعد از آن دیگر هیچ ساسی نبود.

مرحوم آقای آقاشیخ مرتضی فرموده بودند: هنگامیکه این سخن را گفتم در یاد داشتم که یک روز فرزندان خردسالی از بیت نبوت(صلی الله علیه وآله) در کنار دیواری نشسته بودند، یا بازی می کردند. دیوار کج شده بود، و هر لحظه ممکن بود فرو بریزد. آنجا حضرت ام فروه رضوان الله علیها مادر گرامی امام صادق علیه الصلوه والسلام فرموده بود: دیوار! خدا راضی نیست که تو فرو بریزی، و این وابستگانِ بیت نبوت را از بین ببری.دیوار مانده همچنان برسر پا مانده بود تا بچه ها بسلامت به کنار رفته بودند.

 

منبع : http://tehran.hodat.ir/?siteid=514&pageid=43301&newsview=53937

 

 


برچسب‌ها: شیخ مرتضی زاهد ، آیت الله جاودان ، خواب ، ساس,
 

شنبه 14 تير 1398

 

شب ها برای نماز مرا بیدار می کنند.

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


شب ها برای نماز مرا بیدار می کنند.

مرحوم شیخ  مرتضی زاهد خود نقل فرموده بود: شب ها برای عبادات سحری مرا صدا می زنند.یک شب می گویند : مرتضی بر خیز! یک شب دیگر می گویند: شیخ مرتضی، و بالاخره یک شب صدا می زنند: آقا شیخ مرتضی، و من وقتی دقت می کنم می بینم این ها به روز من بستگی دارد. هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می کنم، زیاد تر مواظب هستم در بیدار شدن با احترام بیشتری رو به رو هستم.

بار دیگری گفته بودند: مرا شب ها با کوبیدن کوبه ی در بیدار می کنند. صدای کوبه ی در بسیار شدید است، و من به سرعت بیدار شده و از جا برمی خیزم؛ اما این صدا با همه ی شدت، هیچ کس دیگری را بیدار نمی کند.

منبع : http://tehran.hodat.ir/?siteid=514&pageid=43301&newsview=53870


برچسب‌ها: نماز ، نماز شب ، بیداری ، شیخ مرتضی زاهد,
 

شنبه 14 تير 1398

 

آیا این مقدار گذشت ممکن است؟

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


آیا این مقدار گذشت ممکن است؟


مرحوم حاج حسن بغدادی رحمه الله نقل می کرد: مادر بزرگ وپدر بزرگ من در ابتدای زندگی زناشوئی به عتبات مشرف می شوند. تمام آن عتبات مقدسه را

بوسیده و زیارت می کنند، و در هرکدام به اندازه لازم می مانند. در زیارت سامراء مادر بزرگ گرفتار می شود. مسئله بلد نبوده و نمی دانست چه باید کند؟ به در خانه مرجع تقلیدش آیت الله میرزای شیرازی اول می رود. آنجا هم خجالت می کشید، و دلش می خواست از خود جناب میرزا سؤال کند. پذیرفتند، و به اتاق خصوصی میرزا راهش دادند. میرزا بر سر سجاده بود. خانم وارد شد. چیزی نگفته بود که میرزا جواب مسئله اش را داد، و فرمود: از این در حرم وارد می شوی، همانطور که بسوی آن در دیگر در حال حرکت هستی سلام می گویی، و وداع می کنی، و بیرون می روی در هر صورت در حرم توقف نمی کنی. او جوابش را گرفته بود، و دیگر کاری نداشت؛ اما در این فاصله چشمش به مهر تربتی که در سجاده ی میرزا قرار داشت افتاده بود. مهر شکل غریبی داشت.

خیلی میل پیدا کرده بود که این مهر را داشته باشد. میرزا باز بدون مقدمه فرمود: دوست داری این مهر مال تو باشد. این را من وقتی که برای تعمیر سرداب مقدس حضرت حسین علیه السلام غسل کرده و وضو گرفته و احرام بسته و به سرداب مقدس مشرف شدم، از بخشی از قبر مطهر که شکاف پیدا کرده بود برداشته ام. حال اگر تو می خواهی آن را بردار و برو. این خانم با چه شوق و ذوقی این تربت  خالص را برداشته و به منزل برده و بعد هم به ایران آورده بود.

 

منبع : http://tehran.hodat.ir/?siteid=514&pageid=43301&newsview=53869

 

شنبه 14 تير 1398

 

توبه‎ سر دسته‎ راهزنان

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


توبه‎ سر دسته‎ راهزنان

یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.
آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد».
آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ».
گفتم: « رئیس شما كجا است ».
گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » .
لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت:
« این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازه‎ی شما نخواستیم بدهیم ».
من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ».
گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطه‎ی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ».
و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.
پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت:
« مرا می شناسی؟ »
گفتم: « آری! »
گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كرده‌ام ».

منبع : andisheqom.com

 

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391

 

راز فریاد آیت‌الله بهجت(ره) هنگام سلام نماز

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-CategoryName->


راز فریاد آیت‌الله بهجت(ره) هنگام سلام نماز

 
به گزارش مشرق به نقل از فارس،

«تهران زندگی می‌کردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیت‌الله بهجت (ره) می‌خواندند را دیدم و لذت بردم.

تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت‌الله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می‌شود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامه‌ام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.

یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح می‌رفتم قم نماز می‌خواندم و برمی‌گشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه می‌کرد که چرا از کار و زندگی می‌زنی و به قم می‌روی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و....


برچسب‌ها: آیت الله بهجت , نماز ,
 

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391

 

ادامه مطلب


مطالب گذشته

·

حجاب ارسال در : 1398/11/18 19:15

·

آیامیدانید ...؟ 4 ارسال در : 1398/05/10 20:26

·

آیا در قرآن برای راهپیمایی هم آیه داریم؟ ارسال در : 1398/05/01 16:02

·

دعوت مراجع تقلید برای حضور در راهپیمایی روز قدس ارسال در : 1398/05/01 15:58

·

دو شبکه ماهواره ای فارسی زبان که در شب اربعین سنگ تمام گذاشتند!+ تصاویر ارسال در : 1398/04/29 18:37

·

روابط دختر وپسر از دیدگاه قرآن ارسال در : 1398/04/29 18:31

·

شباهت نظر رهبر انقلاب و پناهیان در مورد فرج و تحول در جهان ارسال در : 1398/04/28 16:50

·

داستان اراده محکم و همت بلند یک دختر ارسال در : 1398/04/23 17:18

·

داستان جالب عابد و سگ ارسال در : 1398/04/23 17:17

·

عشق واقعی... ارسال در : 1398/04/23 17:15

·

حکایت حمایت از حامیان حضرت علی(ع) ارسال در : 1398/04/23 17:09

·

عابد و شیطان ارسال در : 1398/04/23 17:08

·

تمنا ارسال در : 1398/04/23 17:07

·

تلخ ارسال در : 1398/04/23 17:05

·

چهار سخنی که زاهد را تکان داد! ارسال در : 1398/04/23 17:00

·

ماجرای امید بخش ترین آیه قرآن ارسال در : 1398/04/23 16:55

·

شیطان و فرعون ارسال در : 1398/04/23 16:52

·

داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد ارسال در : 1398/04/23 16:34

·

حکایت آن درخت ارسال در : 1398/04/23 16:27

·

حدیثی زیبا ارسال در : 1398/04/20 18:16




لطفا برای بهبودی وبلاگ نظر بدهید و اگر مطلبی دارید که مفید است به abdekhodam@yahoo.com ایمیل کنید تا با نام خودتان در وبلاگ درج شود ، با تشکر ، یا علی .



تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تحفۀ هوشیاری و آدرس tohfeyehushyari.LoxBlog.Com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








>